شهیــد سید غــلامــرضا جعفــری

جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران

شهیــد سید غــلامــرضا جعفــری

جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران

شهیــد سید غــلامــرضا جعفــری

آنچه ملاحضه می فرمائید در مورد شهید والا مقام سید غــلامــرضا جعفــری از شهدای دانش آموز شهرستان ساری می باشد که به همت اعضای جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران پژوهش و ارائه شده است . انشاءالله مورد قبول قرار گیرد.
نام پدر : سید مرتضی
تاریخ تولد : 1347/06/10
تاریخ شهادت : 1365/07/30
محل تولد : ساری
گلزار روستای جورجاده ساری
نحوه شهادت : بمباران هوایی
محل شهادت : هفت تپه
منتظر نظرات و پیشنهادات و اطلاعات شما هستیم.

بايگاني

خاطرات پدر شهید

دوشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۴۰ ق.ظ
وقتی پیکرش را دیدم، لب‌ها و زبانش از فرط تشنگی ترک خورده بود

پدر شهیدان جعفری می‌گوید: وقتی خبر شهادت سید غلام‎رضا را به من دادند، چنان روحیه بالایی داشتم که در مراسمش خودم برایش نوحه خواندم.

به گزارش خبرگزاری فارس از ساری، خوشا به ‎حال پدر و مادری که ثمره‌ سال‌های زندگی‌شان را تقدیم به ساحت مقدس یگانه‎ معشوق کردند و باید بر همت والای‌شان و بر باطن و سیرت خدایی‌شان هزاران بار سپاس و درود فرستاد، قلب‌های مهربان‌شان به وسعت عرش و روح والای‌شان به بلندای آسمان است و وقتی به دیدارشان می‌روی، تازه می‌فهمی که عشق نانوشتنی است.

این بار سراغ خانواده «شهیدان سید حسن و سید غلام‌رضا جعفری» در روستای جورجاده بخش دودانگه شهرستان ساری رفتیم، در ادامه گفت‌وگو با پدر این شهیدان «حاج سید مرتضی جعفری» تقدیم به مخاطبان می‌شود.

شهید سید حسن جعفری که در سال 42 به‌دنیا آمد، در سن 21 سالگی در منطقه عمومی خرمشهر به شهادت رسید و همچنین شهید سید غلام‌رضا جعفری که در سال 47 دیده به جهان گشود، در سن 18 سالگی و در منطقه هفت‌تپه جام شهادت را سر کشید.

فارس: حاج‎آقا به چه کاری مشغولید؟ کمی از فعالیت‌هایتان بگویید؟

عضو شورای‌ اسلامی‌ روستای جورجاده هستم و به کار کشاورزی مشغول بودم، اما در حال حاضر به علت کهولت سن مغازه کوچکی که در داخل حیاط خانه‌ام دارم را اداره می‌کنم.

فارس: از فرزندان شهیدتان بگویید؟

شهید سید حسن، فرزند سوم از زن اولم است، تحصیلاتش تا مقطع دیپلم بود و در رشته حسابداری درس خواند، شهید سید غلام‌رضا هم فرزند چهارم از زن دومم است، او نیز سطح تحصیلاتش همانند برادرش تا مقطع دیپلم بود، البته در رشته تجربی.

چون در روستای ما امکانات تحصیلی مهیا نبود، به ناچار بچه‌های روستا باید برای ادامه تحصیل به شهر می‌رفتند، برای سید حسن و برادرش سید محمدرضا از کلاس پنجم تا مقطع دیپلم یک منزل استیجاری در قائم‌شهر گرفتیم تا آنها درس‌شان را بخوانند، بعدها سید غلام‎رضا هم به آنها پیوست.

فارس: ویژگی اخلاقی و رفتاری‌شان چگونه بود؟

سید حسن صوت دلنشینی داشت، به‌ویژه در ایام محرم از وجودش استفاده می‌شد، متانت خاصی داشت، زیاد اهل شوخی و مزاح نبود، در کل بی‌سروصدا و آرام بود.

سید غلام‌رضا هم خیلی متواضع بود، به یاد دارم نخستین باری که می‌خواست به جبهه برود، برای کسب اجازه به نزدم آمد و دست مرا بوسید، به او گفتم: «تو که برای دانشگاه امتحان دادی، اگر پزشکی قبول شوی، تکلیف چه می‌شود؟» گریه کرد و برای تسلای خاطرم در جواب گفت: «بابا! خاطرت جمع باشد، اگر قبول شدم برمی‌گردم، دیگر دوران طاغوت که نیست حق ما را بخورند.» در آن لحظه کمی بغض کردم، وقتی دید من بغض کردم با حالت خاصی به من گفت: «به خاطر جبهه هم شده، گریه نکن.»

فارس: حاج‌آقا! با توجه به اینکه سید حسن شهید شده بود، آیا مخالفتی با رفتن غلام‌رضا به جبهه نداشتید؟

خُب، زیاد مایل نبودم، به غلام‌رضا گفتم ما یک شهید دادیم تو که در کنکور شرکت کردی، شاید قبول شدی، برای چه می‌خواهی این موقعیت را از دست بدهی، در جوابم گفت: «نه! من باید به جبهه بروم.» وقتی سماجت او را دیدم، قبول کردم و گفتم: «برو خدا به همراهت.» لابد قضا و قدر این بود که او برود و شهید شود یا بهتر است بگویم سرنوشت او چنین بود.

من هم راضی‎ام به رضای خدا، بد نیست این را هم بدانید، وقتی خبر شهادت سید غلام‎رضا را به من دادند، چنان روحیه بالایی داشتم که در مراسمش خودم برایش نوحه خواندم.

فارس: احیاناً دوستان‎شان خاطراتی را از این شهیدان برای‌تان تعریف کردند، اگر به‌یاد دارید، بفرمایید؟

سید غلام‎رضا ارادت زیادی به دوستانش داشت، هرچه خاطره از آنها داریم، از دوستان‎شان است، دوستان رزمنده‎شان هنوز هم ما را مورد لطف قرار می‌دهند و وقتی پیش ما می‌آیند از خاطرات آنها برای‌مان می‌گویند.

دوستش فلاح برایم تعریف می‌کرد که سید غلام‌رضا به او گفته بود: «من باید به جنوب بروم، چون در مریوان عملیات کم می‌شود، اما در جنوب، بچه‌های مازندرانی خط‎شکن عملیات‌ها هستند.»

آقا سید صفی‌الله عمادی هم از او خاطراتی را برایم تعریف کرد که بیان آن خالی از لطف نیست، روزی سید غلام‎رضا برای سید صفی نامه‌ای نوشت و گفت: «فصل تابستان فرا رسید و اکنون شما که در جبهه به سر می‌برید، من در اینجا هستم و نمی‌دانم باید چه‎کار کنم و تنها کاری که از دستم برمی‌آید این است که از درخت گلابی که داخل حیاط خانه‎مان است، یک دانه از میوه‌هایش را بچینم و برایت بفرستم ولی حیفم آمد بین راه بپوسد، برای همین پوست گلابی را داخل پاکت می‌گذارم و برایت می‌فرستم، همین کار را هم کرد، سید غلام‎رضا به او ارادت خاصی داشت.

فارس: حاج‌آقا! سید حسن چطور؟ خاطره‌ای از او به یاد دارید؟

سید حسن بعد از شش ماه که بسیجی بود، زمان سربازی‎اش فرا رسید و به اتفاق برادرش سید محمدرضا در جبهه حضور پیدا کرد، هر دوی آنها هم‎سن بودند، همان‎طور که قبلاً گفتم دوران مدرسه را نیز هم‌کلاس بودند، با هم به خدمت سربازی رفتند و محل خدمت‎شان کردستان بود، البته سید حسن در مریوان و محمدرضا در سنندج.

در آن زمان مریوان زیر بمباران شدید دشمن قرار داشت، در آن حملات بود که ابوعمار «سردار شهید حبیب‌الله افتخاریان» به شهادت رسید، سید حسن خیلی مورد علاقه و توجه شهید ابوعمار و فرماندهان دیگرش بود، چون سخت‌کوش و پرتلاش بود، همه فرماندهان او را دوست داشتند، بعد از مریوان او راهی جنوب و خرمشهر شد.

فارس: نحوه شهادت فرزندان‌تان چگونه بود؟

سید حسن قبل از شهادتش به بیماری سختی دچار شده بود، از این رو او را در بیمارستان اهواز بستری کردند، علت بیماری‎اش گرمازدگی شدید بود اما نحوه شهادتش این گونه بود که عراق در حملات خود از توپ‌های دوربرد استفاده می‌کرد، آن روز یکی از آن گلوله‌ها به نزدیکی‌اش اصابت کرد و ترکش‌های زیادی به بدنش خورد که منجر به بستری شدنش به مدت 20 روز در یکی از بیمارستان‌های تهران شد.

در آن مدتی که سید حسن در بیمارستان بستری بود، کسی اجازه نداشت یک قطره آب به او بدهد، خدا نخواست بماند و به علت شدت جراحاتی که داشت، بعد از 20 روز، به شهادت رسید.

زمانی که جنازه‎اش را به بنیاد شهید سوادکوه آوردند، به ما اطلاع دادند که شهیدتان را آورده‎ایم، وقتی او را دیدم، لب‌ها و زبانش از فرط تشنگی ترک خورده بود.

سید غلام‎رضا هم در هفت‎تپه «مقر لشکر ویژه 25 کربلا» در گردان بهداری خدمت می‎کرد که بر اثر حملات هوایی و بمباران دشمن به شهادت رسید.

* قسمتی از وصیت‎نامه شهید سید حسن جعفری

اماما! می‎دانم با هستی‎ات تمام امید محرومان احیا و تمام امید استعمارگران قطع، محو و قلع می‎شود، ای روشن‎گر دل‎ها! ای امام! خیلی آرزو داشتم از نزدیک سیمای نورانی‎‎تان را ببینم و دست‎تان را ببوسم.

خدایا! تو را قسم می‌دهم به این خون‌های پاک عزیزان و شهیدان، تو را قسم می‎دهم به این روزهای مقدس جنگ، این چراغ هدایت ما را برای همیشه روشن نگه‎دار.

* قسمتی از وصیت‎نامه شهید سید غلام‎رضا جعفری

برادران! این دنیا، دنیای فانی است، نه دنیای باقی، دنیای زودگذر و موقت است، پس سعی نکنیم که با این دنیا انس بگیریم و هواهای نفس بر ما غلبه کند و روزی متوجه شویم که دیگر وقت گذشته باشد، دعا و استغفار را از یاد نبرید زیرا تسکین‎دهنده دردها و سلاح مؤمن است، تیر دعا از تیر نیزه تیزتر است و به هوش باشید که شهیدان ناظر اعمال شما هستند، به هوش باشید که دیدار ما روز محشر است، پس با خونم پیام بیداری به شما می‎دهم، با خونم بانگ بر سرتان می‎زنم که از خواب غفلت بیدار شوید.

دلم می‎خواهد در آخرین دم این نوای دل‎انگیز را بخوانم و امیدوارم روح ماهش را ببینم «حسین جان، حسین جان، حسین جان»

۹۴/۰۹/۳۰ موافقين ۰ مخالفين ۰
میثم میثم

نظرات  (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی